عشق خاموش

عشق خاموش

عشق خاموش
عشق خاموش

عشق خاموش

عشق خاموش

داستان های زیبای جدید

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.

در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید

عابرانی که رد می شدند به سرعت

او را به اولین درمانگاه رساندند . . .

 

بقیه داستان درادامه مطلب... 

ادامه مطلب ...

داستان های کوتاه و عاشقانه/داستان غمگین

دختر، از دوستت دارم گفتنهای هر شب

پسره خسته شده بود...


یک شب وقتی اس ام اس امد بدون آن که آنرا بازکند

موبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید!


صبح مادرِ پسره به دختره زنگ زد

گفت : پــــســــــرم مـــــــــرده ...

بقیه داستان در ادامه مطالب...

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه عاشقانه و غمگین

دختر : عشقم شرط بندی کنیم؟؟؟

پسر : باشه خانومم ... بکنیم ...

دختر : تو نمی تونی24 ساعت بدون من بمونی؟ ...

بقیه داستان در ادامه مطالب...

ادامه مطلب ...

ای کاش...

هر چقدر بد شدی بازمـــــ حرفـــــ رفتن نزدمـــــ

تو همش راهتو رفتی من همش راه اومدمــــ

تا به سختی ها رسیدی خودتو باختی چرا؟

اگه دوریمــــ دغدغتــــ بود دورمــــ انداختی چرا؟

هر کاری کردمــــ به چشتــــ اصلا نیومد

ببخش عزیزمــــ که همین ازمــــ براومد

چی شد اون حس زلالتــــ اون دل ساده و صافــــ

لااقل دستشو ول کن جلو من بی انصافــــ

من دلمــــ قد یه دریاستــــ ، طاقتمــــ خیلی کمه

نگیر دستاشو اقلا ، پیشمــــ انقد محکمــــ

تا یکی اومد سراغتــــ دل من رو پس زدی

تو کنار کشیدی اما کاش کنار میومدی...

جای تو....

پر از تنهاییــمـــ ای کــاش بودی

که داره زندگیمــــ از دست میره

یه اهنگی گذاشتمـــ که می دونمـــ

اگه گوشش کنی گریتـــ میگیره

صدامـــ از گریه ی دیشبـــ گرفته

چه بارونی... چه احساسی... چه حالی...

با اشکامـــ باز مهمونی گرفتمـــ

همه چی هستـــ فقط جای تـــو خالی